حدیث عشق پيش از اينها فکر مي کردم خدا خانه ای دارد میان ابرها
| ||||
|
سلام دوست عزیز ، از اینکه مارو قابل دونستی و به ما سرزدی ممنون. برچسبها:
دلتنگت که میشوم میگریزم از کنار میله های پنجره تنهایی رها میشوم از خیالات پوچ وضو می سازم دو رکعت نماز عشق نماز سپاس نماز دلتنگی پرواز میکنم به اوج آسمانت به خیال دیدنت برچسبها:
دیگر از نداشته هایم دلگیر نیستم
چون که حکمتت را می فهم
از داشته هایم لذت می برم
چون که تقدیرت را فهمیده ام برچسبها: خدایا! خدایا! گهواره ام را تاب بده این روزها ناآرام شده ام بوسه بارانم کن و تبسمی از سر شوق پیشانی دنیا بلند است!!!! موهایم را بباف که دلم برای دستانت تنگ است آه خدایا تاب بده گهواره ام، زمین را آرام و قرار ندارم تاب بده گهواره ام را آرامم کن!!!! برچسبها:
روزي انسان از پروردگار پرسيد : خدايا اگر همه چيز در سرنوشت ما نوشته شده است پس آرزو کردن ما چه فايده دارد ؟
پروردگار خنديد و گفت : شايد من نوشته باشم هرچه آرزو کرد... برچسبها:
يك جمله ی زیبا از طرف خدا : “قبل از خواب دیگران را ببخش ؛ و من قبل از اینکه بیدار شوید ، شما را بخشیده ام” برچسبها: الهی ... سه خصلت است که نمی گذارد از درگاهت چیزی بخواهم ، و فقط یک خصلت است که مرا به آن ترغیب می کند ؛
و کاری که مرا از آن نهی فرمودی ولی من بدان شتافته ام ، و نعمتی است که عطا فرموده ای ولی من در شکرگزاریش کوتاهی نموده ام ... و اما تنها مساله ای که مرا به سویت می خواند : تفضل و مهربانی تو به کسی است که به آستانت روی آورده ، و چشمِ امید به تو بسته است ...
و همه ی نعمتهایت بی سبب و بدونِ زمینه ی استحقاق است ...
" دعای 12 صحیفه ی سجادیه - بخش 1 تا 3" برچسبها:
برچسبها: گفتم: خداي من، دقايقي بود در زندگانيم که هوس مي کردم سر سنگينم را که پر از دغدغهء ديروز بود و هراس فردا بر شانه هاي صبورت بگذارم، آرام برايت بگويم و بگريم، در آن لحظات شانه هاي تو کجا بود؟
گفت: عزيز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگي که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه کرده بودي، من آني خود را از تو دريغ نکرده ام که تو اينگونه هستي. من همچون عاشقي که به معشوق خويش مي نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم. گفتم: پس چرا راضي شدي من براي آن همه دلتنگي، اينگونه زار بگريم؟ گفت: عزيزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره اي است که قبل از آنکه فرود آيد عروج مي کند، اشکهايت به من رسيد و من يکي يکي بر زنگارهاي روحت ريختم تا باز هم از جنس نور باشي و از حوالي آسمان، چرا که تنهااينگونه مي شود تا هميشه شاد بود. گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگي بود که بر سر راهم گذاشته بودي؟ گفت: بارها صدايت کردم، آرام گفتم از اين راه نرو که به جايي نمي رسي، تو هرگز گوش نکردي و آن سنگ بزرگ فرياد بلند من بود که عزيزتر از هر چه هست، از اين راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهي رسيد. گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم نباشتي؟ گفت: روزيت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، پناهت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، بارها گل برايت فرستادم، کلامي نگفتي، مي خواستم برايم بگويي آخر تو بندهء من بودي چاره اي نبود جز نزول درد که تو تنها اينگونه شد که صدايم کردي. گفتم: پس چرا همان بار اول که صدايت کردم درد را از دلم نراندي؟ گفت: اول بار که گفتي "خدا" آنچنان به شوق آمدم که حيفم آمد بار دگر خداي تو را نشنوم، تو باز گفتي خدا و من مشتاق تر براي شنيدن خدايي ديگر، اگر تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار مي کردي همان بار اول شفايت مي دادم. گفتم: مهربانترين خدا ! دوست دارمت ... گفت: عزيز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ... خدايا به خاطر همه عناياتي که به من داري ازت ممنونم. تو تمام لحظه هاي نيازم فقط خواستمت. ولي تو منو واسه هميشه ميخواي . توي اين لحظه هاي ترديد و تنهايي تنهام نذار. قدرت خواستن و رسيدن عطا کن به اين وجود ناتوان و کمکم کن تا من بر زمان حكم برانم، نه آنكه گوش به فرمان بادا باداي ايام باشم ... کمکم کن تا پيش از آنكه مرا بفهمند به سوي دركشان گامها بردارم. برچسبها: ای که سر راهت جا مانده ام من بازمانده از تنهایی... خدای من... صدایت میکنم...شاید سکوتت را دریابم و بی صدا، فریاد زنم... فریاد های آهسته ام باد را به زنجیر میکشد... اما...طوفان می آید... می خواهم بنشینم و سالها به آسمان خیره شوم... به امید قطره ای باران... میگویند:باران در کویر بسیار غریب میبارد... آخر میدانی؟ آغوشی به روی "سرما" باز نیست!
برچسبها: |
شهريور 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 آذر 1392 | ||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |